خدایا می ترسم از فردا
وقتی از خواب بیدار شدام دیدام نیست!!!
گفتم شاید کابوسی بیش نباشد ولی دریغا که راست بود...
بی پروا فریادی زدام ، فریادام به ناله تبدیل شد و کس نبود...
در لحظه بی کسی باز آوردام خدا را
گفتم شاید بشنود این فریاد را
خدایا می ترسم از فردا
معبودا معبود زمینی من رفت ...
منتظرام همجو کودکی که وقتی مادر نباشد
بی قرار است تا مادر با لبی خندان بازآید.
منتـــــــــــــــــــــــــــــــــظرام